این دو روز خیلی فکر کردم به اینکه باهاش چیکار کنم.
راستش اول میخواستم از این به بعد بهش بی محلی کنم اما راستش دلم نمیاد ناراحتش کنم، هم دلم نمیاد و هم نمیتونم چون دوسش دارم.
ای کاش میدونستم تو اون کله چی میگذره، خودم حس میکنم بهم امید بسته و پیش خودش فکر کرده من عاشقشم که درست فکر کرده.
نمیدونم شایدم هدفش از اون رفتارها و نگاه ها سرکار گذاشتن و تیغ زدن من باشه.
خودشم میدونه من هیچی ندارم و از شرایط کاریم و درامدم تا حدودی با خبره و میدونه که وضعیت مالیم در حد ازدواج نیست و امکان داره از این دخترایی باشه که به هر پسری پا میدن و من زیادی جدی گرفتمش.
درباره این سایت